یونگ و فروید دو روانکاو مطرح و بهنام در تاریخ روانشناسی می باشند. نظریه های این دو در بحث روانکاوی شخصیت، روانکاوی فردی و به طور کلی مباحث روانکاوی همیشه داغ و تازه است. در این مطلب به این می پردازیم که اصلا این دو به چه موضوعاتی پرداخته اند و در کدام موضوعات با یکدیگر اشتراک داشته اند و در کدام ها تفاهم.
آشنایی با یونگ
کارل گوستاو یونگ به آلمانی Carl Gustav Jung) (۱۸۷۵ – ۱۹۶۱ در سوییس متولد شد. او چهارمین فرزند و تنها فرزند زنده مانده پاول و امیلی یونگ بود. پدرش یک کشیش روستایی بود مادرش هم از خانواده ثروتمندی بود و در تمام عمرش با بیماری روانی جنگید. یونگ عاشق مادرش بود.
یونگ پس از فارغ التحصیل شدن از دانشکده پزشکی دانشگاه بازل، در بیمارستان روانپزشکی زوریخ مشغول کار شد. درسال 1903 با اما راشتباخ ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد.
رابطه یونگ و فروید
یونگ و فروید از 1906 تا 1914 در سطح حرفه ای و شخصی با هم رابطه داشتند. یونگ بعد از خواندن آثار فروید در زمینه تفسیر رویاها جذب روانکاوی فروید شد. به او نامه نوشت و پس از یک رشته مکاتبات روشنفکرانه، یکدیگر را در وین ملاقات کردند و گفتگوی آنها 12 ساعت طول کشید. این همفکری، فروید را بر آن داشت تا یونگ را به عنوان ولیعهد و جانشین خود برگزیند. یونگ اولین رئیس انجمن بین المللی روانکاوی شد. اما با شروع اختلاف نظرهای یونگ و فروید بر سر برخی عناصر نظریه فروید، رابطه آنها به سردی گرایید و پایانی غم انگیز پیدا کرد. بعد از استعفای یونگ از انجمن، هرگز با هم ارتباط برقرار نگردند.
یونگ بالاخره نظام درمانی خود با عنوان تحلیل فردی ابداع کرد. به دور دنیا سفر کرد، افریقا و امریکا و هند را دید و در اندیشه های نظری اش از افکار و نظریات بسیاری از فرهنگ های خارجی الهام گرفت. نگاه یونگ به طبیعت انسان از نگاه فروید خیلی فاصله گرفت. یونگ به طبیعت انسان نگاهی غایت گرانه داشت و معتقد بود انسان ها علاوه بر تجارب گذشته خود از اهداف و اشتیاق های خود هم انگیزه می گیرند. و یونگ برای اسطوره ها، دین، نمادها، معنویت، تجدید حیات و کارکردهای بدوی در شخصیت انسان، نقش مهمی قائل بود. در نهایت یونگ در ششم 1961 در زوریخ درگذشت.
نظریات یونگ سیستمهای شخصیت
از نظر یونگ، کل شخصیت یا روان، از چند سیستم یا ساختار مجزا تشکیل شده است که می توانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند.
سیستم های اصلی: خود، ناهشیار شخصی، ناهشیار جمعی هستند.
خود
خود مرکز هشیاری، بخشی از روان است که با درک کردن، تفکر، احساس کردن، و یادآوری ارتباط دارد. و خود به صورت گزینشی عمل می کند. فقط بخشی از محرک هایی را که با آنها روبهرو می شویم در آگاهی هشیار می پذیرد.
ناهشیار شخصی
ناهشیار شخصی شبیه برداشت فروید از نیمه هشیار است. بین خود و ناهشیار شخصی ارتباط دوسویه زیادی وجود دارد. در ناهشیار شخصی همه نوع تجربه ذخیره شده است. می توان آن را به کمد بایگانی تشبیه کرد.
ناهشیار جمعی
عمیق ترین سطح روان که کمتر از همه دست یافتنی است، یعنی ناهشیار جمعی غیرعادی ترین بحث و بحث برانگیزترین جنبه ی سیستم یونگ است. همان گونه که هر یک از ما تمام تجربیات خود رادر ناهشیار شخصی انباشته و بایگانی می کنیم، تجربیات گونه ی انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می کند. این میراث به هر نسل جدیدی انتقال یافته است.
از نظر یونگ، ناهشیار جمعی مخزن قدرتمند و کنترل کننده ی تجربیات نیاکانی است. یونگ شخصیت هر فرد را به گذشته ربط داد. ما این تجربیات جمعی را مستقیما به ارث نمی بریم.
همچنین یونگ می گوید: شکل دنیایی که فرد در آن متولد شده است از پیش به صورت تصوری بالقوه در او وجود دارد. یونگ اعلام کرد که شخصیت به وسیله آنچه امیدوار باشیم، به علاوه ی آنچه بوده ایم شکل می گیرد. یونگ معتقد است ما صرف نظر از سن رشد می کنیم و همیشه به سمت سطح کامل تر خودپرورانی پیش می رویم.
نظریه مراحل رشد یونگ
کودکی : رشد خود، بلوغ تا جوانی: روی تحصیل، شغل و خانواده، هشیار مسلط است.
میانسالی: تعادل بین ناهشیار و هشیار تعادل برقرار می شود.
شیوه درمان یونگ
او هنگام درمان بیماران، از فروید که عادت داشت از بیمارانش درخواست کند که روی تخت دراز بکشند پیروی نمیکرد و اظهار میداشت که نمیخواهد آنها را بخواباند. یونگ و بیمارش روی صندلیهای راحتی مقابل یکدیگر مینشستند. او گاهگاهی جلسههای درمانی را در قایق بادبانیاش برگزار میکرد، در حالی که با شادمانی قایق را در باد شدید به سرعت پیش میراند. گاهی برای بیمارانش آواز میخواند و بعضی مواقع نیز بهطور عمدی با آنها گستاخی میکرد. او روزی به یکی از بیماران که در ساعت مقرر حاضر شده بود گفت: «آه نه، من نمیتوانم حضور شخص دیگری را تحمل کنم. امروز به خانهات برگرد و خودت را درمان کن»
و یونگ تعریف فروید از شور جنسی یا لیبیدو را گسترش داد. یونگ، شور جنسی را به صورت یک نیروی پویشی Dynamic کلی تر توصیف کرد.
یونگ معتقد بود شخصیت علاوه بر گذشته، توسط آینده نیز شکل می گیرد و بر ناهشیار تأکید کرد.
لیبیدو
یونگ اصطلاح لیبیدو را به دو صورت مورد استفاده قرار داد: ۱- انرژی پراکنده و کلی ۲- انرژی محدودی که به کار شخصیت سوخت می رساند و آن را روان Psyche نامید.
مقدار انرژی که در یک فکر یا احساس صرف می شود، ارزش نام دارد. برای مثال اگر انگیزه زیادی برای کسب قدرت داشته باشیم، بیشتر انرژی روانی خود را صرف جستجو کردن قدرت می کنیم.
انرژی روانی مطابق با اصول اضداد، هم ارزی و درونگشتی یا هرزش یا آنتروپی Entropy عمل می کند. انرژی روانی ، نیرویی زیستی روانی است که اگر به کار بیفتد، انگیزه، رفتار و نگرشِ انسان را سامان می دهد.
از نظر یونگ کل شخصیت یا روان ، از چندین سیستم یا ساختار مجزا تشکیل شده است که می توانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند. سیستم های اصلی، خود، ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی هستند.
اولین نکته ای که یونگ درباره ی آن با فروید مخالفت کرد نقش مسائل جنسی بود. دومین زمینه اختلاف عمده، به مسیر نیروهایی که بر شخصیت تاثیر می گذارند مربوط می شود. سومین نکته اختلاف به ناهشیار مربوط می شود. در مقاله رابطه از نگاه یونگ بیشتر به این مورد پرداختیم.
درباره زیگموند فروید
او در ششم می 1856 در فرایبرگ موراوی(که هم اکنون خاک جمهوری چک محسوب می شود)متولد شد. او فرزند جیکوب و املیا فروید بود. فروید اعتراف می کرد به عنوان مردی که محبوب بلامنازع مادرش است، احساس فتوح می کرد. او بعد از فارغ التحصیل شدن با درجه ممتاز از دبیرستانی برجسته در سال 1873، وارد دانشگاه وین شد. فون بروکه همان کسی بود که فروید را بر آن داشت به فکر روان پویایی های ذهن بیفتد.
فروید در سال 1885 به مدت چهار ماه در موسسه سالتپتریه پاریس حضور یافت. فروید تحت تاثیر ژان-مارتین شارکو بعدا تحلیل رویا و تداعی آزاد را جایگزین هیپنوتیزم کرد. اگرچه فروید به عنوان عصب شناس آموزش دیده بود ولی علاقه فکری، وی را به حوزه روان شناسی کشاند.
فروید عقیده داشت هیستری ریشه جنسی دارد او می گوید سوءاستفاده جنسی در دوران کودکی به روان رنجوری های بزرگسالی و هیستری منجر می شود و بعدا ادعا کرده سوءاستفاده صرفا یک خیال بوده است.
شخصیت قوی و مصمم فروید برای تحول و توسعه روانکاوی، هم نعمت بود هم نقمت. او چنان نگاه تندی به اختلاف عقیده و بگومگو داشت که می گفت “روانکاوی مخلوق من است. حتی امروز که من تنها روانکاو دنیا نیستم، احساس می کنم هیچ کس بهتر از من نمی داند روانکاوی چیست، چه فرقی با سایر روش های بررسی زندگی روانی دارد، چه چیزهایی را باید پوشش دهد و چه نام دیگری باید به خود بگیرد”منتقدانی که در روانکاوی سهم داشتند از فروید دوری کردند.
مرگ فروید
فروید در سال 1923 دچار سرطان بدخیم کام یا سقف دهان شد. بیماری و درمان او فراگیر و طولانی شد. با نزدیک شدن جنگ جهانی دوم، نازی ها کتاب های فروید را در ملاء عام سوزاندند و روانکاوی را ممنوع کردند. فروید در سال 1937 به لندن گریخت. فروید ظرف 10 سال، 33 بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و درد عظیمی را تحمل کرد.
زیگموند فروید در بیست و سوم ستامپر 1939 براثر سرطان فک و گلو در 82 سالگی درگذشت.
نظریات زیگموند فروید
روانکاوی مخلوق فروید شامل نظریه شخصیت و نظریه روان درمانی است. نظریه شخصیت وی بر مفاهیمی همچون نیروهای ناهشیار، واپی رانی، سائق های لیبیدویی، میل جنسی دوران کودکی و نظریه سه جزئی اید، ایگو و سوپرایگو استوار است. نظریه روان درمانی فروید هم بر آزاد کردن انرژی روانی محبوس در تعارضات ناهشیار متمرکز است که نتیجه تکانه های ناهشیارانه واپس رانی شده و اضطراب منتج از آن هستند و به مقاومت و انتقال می پردازد. این روش، انرژی شخص را طوری رها می کند که بتواند با پختگی خاصی کار کند، عشق بورزد و بازی کند. فروید در طول زندگی خود بارها در نظریه و شیوه درمانگری خود تجدید نظر کرد.
انرژی لیبیدویی و نیروگذاری روانی
فروید علم روانی را با علم فیزیکی قیاس می کرد. لیبیدو به معنای”من میل دارم”، انرژی شخصیتی است که سوخت تفکر، ادراک، حافظه، تجسم، میل جنسی و پرخاشگری را تامین می کند.همچنین لیبیدو یا غریزه، شبیه انرژی فیزیکی مورد نظر گوستاوفخنر، متخصص مشهور فیزیک-روان شناسی در قرن نوزدهم عمل می کند. و لیبیدو پویا و پیوسته در حال حرکت است و با نیروگذاری روانی یا چسبیدن به بخش هایی از ساختار شخصیت، خودش را باز توزیع می کند.
همه ی انسان ها با استعداد طبیعی انرژی لیبیدویی به دنیا می آیند.
کارکردهای شخصیت، به سهم بندی و نحوه توزیع انرژی بستگی دارد. فروید معتقد بود آگاهی انسان سه سطح دارد. هشیاری، نیمه هشیاری و ناهشیاری.
1. ذهن هشیار حاوی موادی است که در آگاهی فعلی و حال حاضر موجودند.
2. ذهن نیمه هشیار، حاوی چیزهایی است که آنها را به طور ارادی وارد هشیاری خود می کنید.
3. ذهن ناهشیار حاوی افکار، احساسات، خاطرات، آرزوها و تکانه هایی است که بر آنها وقوف نداریم و نمی توانیم آنها را به طور ارادی وارد هشیاری کنیم.
اختلاف فروید و یونگ
ارتباط فروید با یونگ که زمانی او را وارث بدون معارض روانکاوی میدانست، در سال ۱۹۰۹ تیره شد. در آن سال فروید و یونگ برای سخنرانی راجع به روانکاوی در دانشکاه کلارگ به آمریکا سفر کردند. آنها طی سفر خوابهای یکدیگر را تحلیل میکردند. اما فروید جزئیات مربوط به شرح حال شخصی خویش را برای تعبیر بازگو نمیکرد. فروید دوبار در حضور یونگ بیهوش شد. بار اول در صف انتظار ورود به کشتی به مقصد آمریکا بودند و بار دوم در سال ۱۹۱۲ پس از یک مباحثهٔ طولانی راجع به اختلاف نظرهایشان پس از شرکت در کنفرانس مونیخ مشغول صرف نهار بودند.
اختلاف نظر این دو بیش از پیش در سخنرانیهای یونگ در دانشگاه فورهام نیویورک در سال ۱۹۱۲ آشکار شد. یونگ با فروید موافق بود که هیستری و وسواس فکری نشانگر جابهجاسازی غیرعادی شور جنسی است. اما عقیده داشت که حالات روانپریشی چون اسکیزوفرنی نمیتواند با اختلالات جنسی قابل توضیح باشد. همچنین یونگ از اصل با میل به زنای با محارم مخالف بود و آن را نمادی از میل به تولد روحانی مجدد در جریان روانی تبدیلشدن به فردی مستقل میدانست.
امروزه اختلافات فروید و یونگ در بسیاری از حوزه ها خود را نشان میدهد، اما یکی از این اختلافات در خصوص ضمیر ناخودآگاه جمعی است.
ضمیر ناخودآگاه یونگ و نقد فروید
فروید در واقع ارزش و اهمیت چندانی برای ضمیر ناخودآگاه جمعی یونگ قایل نبود. این بحث در نظریات فروید تحت عنوان « موهبت پديدايى » مطرح شد که آن هم قبلاً در نظریه هاى معروف عقده ادیپ و عقده الکترا فرويد مطرح شده بود. فرويد اعتقاد داشت ناخودآگاه جمعی یا موهبت پديدايى نقش اندکی در رشد و شخصیت افراد دارد، در حالی که یونگ برای ضمیر ناخودآگاه جمعی اهمیت زیادی قائل بود و معتقد بود که اسطوره ها نقش مهمی در سرنوشت و تربیت روانی ما بر عهده دارند.
یونگ وقتی ساختار روان را که متمایز با نظریه فروید بود ارائه کرد، معتقد بود که ساخت روان به سه بخش مهم و عمده تقسیم میشود. اول ضمیر آگاه که ساکن اصلی آن « من » است، دوم ضمیر ناخودآگاه شخصی که ساکن اصلی آن « عقده » است و بخش سوم همان طور که شما اشاره داشتید ضمیر ناخودآگاه جمعی که ساکن اصلی آن « آرکی تایپ » است. یونگ معتقد بود که ذهن مثل یک لوح سفید متولد نمیشود، این همان آرکی تایپ هاست که نقش عمده و اساسی در شکل گیری ضمیر ناخودآگاه جمعی که تأثيرگذار بر شخصیت ماست، میباشد.
کهنالگو یا آرکی تایپ به صورت های مختلف از طریق اساطیر در طی چند هزار سال به ارث رسیده است و بر روان ما اثرگذار بوده است. به عبارت دیگر، هر کهن الگو تمایل ساختاری نهفتهای است که بیانگر محتویات و فرآیندهای پويايى ناخودآگاه جمعی در سیمای تصاویر ابتدایی است. به همین دلیل است که ما در جهان اسطوره هایی داریم که بین ملت های مختلف مشترک هستند و شباهت هایی بين آن ها وجود دارد.