فاشیسم از مسائل پربحث در تاریخ بشر بوده است. از آنزمان که فاشیستها به رهبری بنیتو موسیلینی و همزمان با قدرن گرفتن آلمان نازی در ایتالیا پا به عرصه حیات گذاشتند همواره نگاه روانشناسان و جامعه شناسان به ریشه های شکل گیری این جریان بوده است. هر چند فاشیسم با پایان جنگ جهانی دوم شکست خورده و تا حدود بسیار زیادی از بین رفت اما همواره در اروپا و دیگر کشورها سایه ای از آن به شکل احزاب دست راستی مشاهده می شود. فاشیسم بر سهپایه حزب سیاسی واحد، نژادپرستی افراطی و دولت مقتدر و متمرکز، استوار بود. فاشیسم و نازیسم را از اشکال مختلف دیکتاتوری می دانند که در شرایط بحران اقتصادی برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن سایر بخشهای جامعه، در جامعه حاکم میشود. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای نظامی و مذهبی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد. فاشیسم را باعث جنگها و کشتارهای فراوانی می دانند. پس از جنگ جهانی دوم اما نگاه دانشمندان به این مسئله جلب شد که چه چیز سبب به وجود آمدن فاشیسم شده و چگونه می توان از ظهور آن جلوگیری کرد.
کتاب روانشناسی گروهی فاشیسم به شکل گیری فاشیست و دلایل روانشناختی آن می پردازد. این کتاب می کوشد نگاهی علمی به این پدیده داشته و آن را از زاویه روانشناختی مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. ویلهم راش نویسنده این کتاب فعالیت شغلی در رشتههای پزشکی، روانشناسی، روانکاوی، محقق در زمینه بیماریهای جنسی و جامعهشناسی داشت قدرت گرفتن فاشیسم را به مثابه نشانگان سرکوب جنسی طبقهبندی کرد. کتاب روانشناسی گروهی فاشیسم می کوشد به این پرسش از دیدگاه روانشناختی پاسخ دهد که چرا مردم به استبداد می گرایند و چرا سرسپرده رهبران اقتدارگرا می شوند. رایش در این کتاب به تحلیل ساختار اقتصادی و ایدئولوژیک آلمان ما بین سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۳ پرداخت و در آن کمونیسم را “فاشیسم سرخ” خوانده و با حزب نازی همسان پنداشت و همین امر وی را به سوی اخراج از حزب کمونیست سوق داد. رایش استدلال کرد که علت نازیسم در چیزی فراتر از فاشیسم است و آن سرکوب جنسی بود. به عنوان مثال، کودکی که متعلق به طبقه کارگر است از والدین خود می آموزد که میل جنسیاش را سرکوب کند. از این رو در بزرگسالی سرکش میشود و انگیزش جنسی موجب اضطراب وی خواهد شد. این گونه است که ترس از شورش بهعلاوه ترس از عطش جنسی، بر کالبد شخصیتی جامعه لنگر میاندازد و رفتارهای نامعقول مردم را تحت تأثیر قرار می دهد، آن گونه که رایش استدلال میکند و در ادامه می گوید
سرکوب گرایش جنسی طبیعی (خصوصاً تمایلات مربوط به اندام تناسلی) در کودک از وی انسانی نگران، خجالتی، فرمانبردار، مطیع اقتدار، سودمند و تنظیم شده در جهت حس استبداد می سازد، که نیروی تمرد را فلج میکند زیرا هرگونه سرکشی و تمردی گرانبار و مملو از اضطراب میباشد. به واسطه تحریم تفکر و کنجکاوی جنسی در کودک، یک منع عمومی در زمینه تفکر و قوای انتقادی به وجود میآید. بهطور خلاصه، هدف از سرکوب جنسی، ساختن فردی است که با فرامین قدرت سازگاری داشته و علیرغم تمامی بدبختی و تحقیرهایی که به وی روا داشته میشود، مطیع باشد. کودک در وهله نخست تسلیم ساختاری از نظام استبدادی کوچکی (یعنی خانواده) میشود، سپس این امر وی را مستعد انقیاد در برابر سیستم استبداد عمومی خواهد کرد. شکلگیری نظام استبدادی به واسطه اتصال منع جنسی و اضطراب محقق میگردد.
ویلهلم رایش به سبب نوشتن کتابش از حزب کمونیست آلمان اخراج گردید. هنگامی که نازیها به قدرت رسیدندکتابش را توقیف کردند. وی که موقعیت را برای خود خطرناک تشخیص داد با شتاب در هیأت یک توریست مسیر اسکی آلمان را به مقصد اتریش ترک گفت. وی در سال ۱۹۳۴ بخاطر موضع گیریهای سیاسیاش از انجمن بینالمللی روانکاوی اخراج شد.