در دنیای انسانها، ملحق شدن به منظور «با هم بودن» معمولاً به معنی نوعی تشکل خانوادگی است. خانواده بافت سالمی برای رشد و اصلاح است. خانواده، تشکلی طبیعی است که الگوهای گوناگون مراوده را در گذر زمان به خدمت میگیرد. این الگوها ساخت خانواده را شکل میدهند و ضمن تعیین هر نقش اعضای خانواده، حیطه رفتار هر یک از اعضا را مشخص میکنند و تبادل نظر میان انها را تسهیل میکنند. برای اینکه وظایف اصلی خانواده یعنی حمایت از فردیتیابی و در عین حال بین اعضا حس تعلق ایجاد شود، خانواده باید دارای ساخت کارآمد و خودکفایی شود.
نهاد خانواده
اعضای یک خانواده معمولاً خود را جزئی از ساخت خانواده تلقی نمیکنند. در واقع، هر انسانی خود را واحد مستقل و کاملی میداند که با سایر واحدها مرتبط است و بر این نکته نیز واقف است که شخصاً بر رفتار دیگران اثر میگذارد و خود نیز تحت تأثیر دیگران واقع میشود.
جزء کل زن و شوهری
مشاوره خانواده میگوید در خانوادهدرمانی بهتر است نقطهی آغاز شکلگیری خانواده را زمانی در نظر بگیریم که دو فرد بالغ –یعنی یک زن و مرد- با هدف تشکیل خانواده به یکدیگر میپیوندند. این میثاق حتماً نباید قانونی باشد تا واجد اهمیت باشد، و تجربیات بالینی محدود ما در مورد زوجهای همجنس بچهدار حاکی است که بسیاری از مفاهیم خانوادهدرمانی به اندازه تجارب مربوط به زوجهای غیرهمجنس بچهدار معتبر است. هر یک از زوجین دارای یک رشته ارزشها و انتظارات مشخص و نامشخصی است که طیف وسیعی از ارزشها را، از خودمختاری گرفته تا ضرورت خوردن صبحانه شامل میشود. این دو مجموعه ارزشی (متعلق به زوجین) باید در طول زمان بازبینی و ارزیابی شوند تا ادامه زندگی مشترک امکانپذیر گردد. هر یک از زوجین باید از برخی عقاید و خواستههایش چشم بچوشد و فردگرایی و منیت را کنار بگذارد و خود را متعلق به دیگری بداند. در چنین فراگردی که سیستم جدیدی شکل میگیرد.
معمولاً تصور بر این نیست که الگوهای مراودهای به تدریج پا میگیرند و متحول میشوند بلکه تصور بر این است که این الگوها بخشی از ارکان اصلی زندگی هستند که وجود آنها ضروری است. اما اینکه این الگوها چطور به وجود آمدهاند چندان اهمیتی ندارد. شمار زیادی از این الگوها بدون هیچ گونه تلاشی یا با حداقل تلاش پدید میآیند. مثلاً اگر زن و شوهر هر دو در سیستم پدرسالاری پرورش یافته باشند برای هر دو کاملاً طبیعی است که شستن ظرف وظیفه زن است. حال آنکه الگوهای اجرایی دیگر حاصل توافق لفظی بین زن و شوهر میباشد: مثلاً طرفین توافق میکنند که “امروز کدامیک غذا را بپزد.” به هر حال، این الگوهای تثبیت شده تعیینکننده شیوهای است که هر زوج خود و همتایش را در بافت زناشویی تجربه میکند و سرانجام اینکه هر رفتاری که مخالف با رفتارهای مرسوم باشد موجب ناراحتی میشود. انحراف [تخطی] از الگوهای رایج مسبب احساس خیانت بین زن و شوهر میشود اگرچه هیچکدام کوچکترین اطلاعی از ماهیت مشکل نداشته باشند. باید توجه کرد که همیشه احتمال برخورد و اصطکاک در این سیستم وجود دارد، لذا این سیستم باید خود را برای ایجاد تغییرات بافتی موردنیاز آماده کند. اما در بعضی موارد نیز ساخت نامرئیای در روابط اجرایی زن و شوهر شکل میگیرد.
جزء کل زن و شوهری
مشاوره خانواده عنوان میکند یکی از وظایف حیاتی زیرمنظومه زن و شوهری گسترهبخشی به مرزهایی است که ضمن حمایت از زوجین، امکاناتی را در اختیار زن و شوهر بدون هیچگونه دخالتی از جانب بستگان درجه یک، فرزندان و افراد دیگر قرار میدهد که نیازهای فیزیولوژیکیشان را رفع کنند. وجود این مرزها در حد کافی یکی از مهمترین خصیصه ماندگار ساخت خانواده است.
چنانچه خانواده هستهای خارج از بافتهای دیگر نگریسته شود، هر یک از زوجین ظاهراً نقش بافت بالغ کاملی را برای دیگری پیدا خواهد کرد. در جوامع بسیار متحول ما [منظور جامعه امریکاست] در واقع خانوادهی هستهای را میتوان از سایر منظومههای حمایتگر منفک نمود و در نتیجه فشار بیشتری بر زیرمنظومه زن و شوهری وارد ساخت. مارگارت مید نشان داد که این وضعیت به عنوان یکی از عوامل تنشزا کیان خانواده را در دنیای غرب تهدید میکند. از این رو میتوان گفت که زیرمنظومه زن و شوهری بافت قدرتمندی برای تعیین یا سلب صلاحیت میباشد.
زیرمنظومه زن و شوهری ممکن است مأمنی برای رویارویی با دنیای برون خانگی در اختیار اعضای خود قرار دهد و یا اینکه پایگاه امنی برای آنها در مقابل فشارهای بیرونی باشد. اما چنانچه قواعد زیرمنظومه زن و شوهری چنان خشک و غیرقابل انعطاف باشد که نتوان از تجارب هر یک از زوجین در مراودههای برون خانگی بهره برد، آنگاه ممکن است «زوجین درون این منظومه» ناچار به استفاده از قوانین نامناسب بقا بر مبنای میثاقهای قبلی شوند و تنها زمانی که از یکدیگر دور هستند مجاز باشند از “خویشتن” به گونهی متفاوتی استفاده کنند. در چنین وضعیتی، زیرمنظومه زن و شوهری بیش از پیش بلااستفاده و بیثمر شده و سرانجام ارزش خود را به عنوان منبع رشد نزد افراد خانواده از دست میدهد. اگر چنین وضعی ادامه یابد، این امکان وجود دارد که زن و شوهر انحلال چنین منظومهای را ضروری تشخیص دهند.
وجود زیرمنظومه زن و شوهری برای رشد و تکامل کودک حیاتی است. این زیرمنظومه سرمشق خوبی برای تقلید کودک از رفتار والدین در خلال مراودههای روزانه است. در این زیرمنظومه، کودک با شیوههای ابراز عواطف، ارتباط با کسی که دستخوش فشار روانی میباشد و روشهای برخورد با مشاجرهها به گونهای یکسان آشنا میشود. آنچه کودک میبیند بخشی از ارزشها و توقعاتی خواهد شد که در برخورد با دنیای خارج ابراز میکند.
وجود هرگونه اختلال یا نارسایی عمده در زیرمنظومه زن و شوهری بر کل خانواده پرتو خواهد افکند. در موقعیتهای بیماریزا، ممکن است از کودک به عنوان سپر بلا استفاده شود و با وی علیه یکی از زوجین ائتلاف صورت گیرد.
جزء کل والدینی
مراودههایی که در درون جزء کل والدینی جریان دارد، شامل وظایف مشخصی مثل تربیت فرزند و آموزش آداب اجتماعی به اوست. اما بسیاری از جوانب دیگر رشد و تکامل کودک نیز متأثر از مراودههای وی در درون این زیرمنظومه است. در اینجا کودک میآموزد که از سایر کسانی که از قدرت و منابع بیشتری برخوردارند چه انتظاری داشته باشد. او همچنین میآموزد که اقتدار را پدیدهای عقلانی یا اختیاری در نظر بگیرد. وی میفهمد که آیا نیازهایش مورد حمایت دیگران قرار میگیرد یا نمیگیرد. در اینجاست که او با مؤثرترین و کارآمدترین شیوههای ارتباط درباره خواستههایش به شیوه خاص خانواده آشنا میشود. احساس شایستگی در وی با توجه به نحوه برخورد و پاسخگویی بزرگترها به خواستههای او و تناسب این پاسخها با سن وی شکل میگیرد. همچنین کودک یاد میگیرد چه رفتارهایی در خانواده مورد تشویق قرار میگیرد و کدام رفتارها تشویق نمیشود و بالاخره اینکه کودک در درون زیرمنظومه والدینی با شیوه برخورد خانوادهاش با اختلاف نظرها آشنا میگردد.
جزء کل والدینی به لحاظ نوع ترکیب بسیار متفاوت است. این جزء کل ممکن است شامل پدربزرگ یا خاله یا عمه باشد یا تنها یکی از والدین را شامل گردد. همچنین جزء کل خانواده ممکن است شامل کودک ولیگونه گردد که به او اختیار داده شده است که از برادرها و خواهرهایش مواظبت کند و آنها را منضبط بار آورد. درمانگر باید بداند که چه کسانی عضو این زیرمنظومه هستند؛ زمانی که مادر واقعی کودک، مادربزرگ اوست، تعلیم و آموزش مادر هیچ فایدهای نخواهد داشت.
جز کل والدینی
همچنان که کودک بزرگ میشود و نیازهایش تغییر میکند، زیرمنظومه والدینی نیز باید تغییر کند. هر اندازه قابلیتهای کودک افزایش یابد، باید به وی فرصت بیشتری داده شود تا خودش تصمیم بگیرد و خویشتندار شود. خانوادههایی که بچههای نوجوان دارند بایستی به شیوه متفاوتی با خانوادههایی که کودکان خردسالتری دارند، به بحث بپردازند. والدینی که فرزندان بزرگتری دارند باید ضمن تفویض اختیار بیشتر به آنها مسئولیت بیشتری از آنان بخواهند.
مشاوره خانواده تأکید میکند وظایف بزرگسالان در زیرمنظومه والدینی مراقبت، حمایت از کودکان و تربیت اجتماعی آنهاست اما بزرگسالان نیز حقوقی دارند. والدین این حق را دارند که درباره بقای کل سیستم یعنی در مواردی مثل جایگزینسازی انتخاب مدرسه و وضع قوانینی که حافظ کل اعضای خانواده است، تصمیم بگیرند. آنها حق دارند و در واقع موظف هستند که حافظ حریم زیرمنظومه زن و شوهری باشند و نقشی را که فرزندان بایستی در خانواده ایفا نمایند، تعیین کنند.
در فرهنگ کودکسالار، سعی بر آن است که بر وظایف والدین تأکید گردد و کمتر به حقوق آنها توجه شود. با این حال، زیرمنظومهای که وظایفی به آن محول میگردد بایستی قدرت انجام ان را نیز داشته باشد و هر چند کودک بایستی این فرصت را داشته باشد که دست به کاوش زده، رشد کند اما او تنها زمانی احساس ایمنی خواهد کرد که حس کند دنیایش قابل پیشبینی است. مشکلات مربوط به اعمال کنترل در جزء کل والدینی رایج و همیشگی است و برخورد با اینگونه مشکلات امری دائمی است و در اکثر خانوادهها بیشتر از راه آزمون و خطا رفع و رجوع میشود. ماهیت راهحلها در مراحل مختلف تحول در خانوادهها متفاوت است.